علي كياعلي كيا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

دفترچه خاطرات علی کیا کوچولو

من متولد ۲۵خرداد ۹۱ ام

بوي ماه مهر

باز آمد بوي ماه مدرسه بوي بازي هاي راه مدرسه بوي ماه مهر ماه مهربان بوي خورشيد پگاه مدرسه از ميان كوچه هاي خستگي ميگريزم در پناه مدرسه باز ميبينم ز شوق بچه ها اشتياقي در نگاه مدرسه زنگ تفريح و هياهوي نشاط خنده هاي قاه قاه مدرسه باز بوي باغ را خواهم شنيد از سرود صبحگاه مدرسه روز اول لاله اي خواهم كشيد سرخ بر تخته سياه مدرسه             ...
31 شهريور 1393

كودك دلبند من

گل پسرم جونم برات بگه كه اين روزا حسابي بازي گوش شدي تا حوصله ات سر ميره ميگي بريم باغ جمله بنديت كلي پيشرفت كرده وقتي ميخواي يه جا وايسي ميگي مامان واس ميدارم وقتي ميشورمت لخت ميدويي ميگي مامان با لخت ميرم به رعد و برق میگی برق و برق ميخوابي و ميگي مامان پرتو بكش روم اون روز میگم نرو اونجا میگی مثلا برم چی میشه بعضي وقتا ميگي مامان به نظرت اين چيه؟ دست چپ و راست ياد گرفتي با پاهات پاشنه پنجه ميكني كلمات انگيليسي رم به مرور ياد ميگيري صبحا از خواب بيدار ميشي ميگي صبح بخير اونروز شما بالا پيش عمه بودي و منم پرده آشپزخونه رو عوض كردم تا اومدي گفتي به به مامان چيكار كردي فعلا همينا ي...
31 شهريور 1393

نقاشي رو ديوار

  چند روز پيش رنگ انگشتيارو دادم بهت تا نقاشي كني يه زير اندازم انداختم زيرت تا فرش كثيف نكني خودمم تو آشپزخونه مشغول كار بودم كه يهو صدام كردي گفتي مامان بيا ببين چيكار كردم خدارو شكر كه رنگا با يه دستمال خيس از ديوار پاك شدن آخه وروجك ديوار جاي نقاشي من نميدونم ...
31 شهريور 1393

شهريارا سلام

  حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا سئللر ، سولار ، شاققيلدييوب آخاندا قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه ! منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه   ...
27 شهريور 1393

تولد بابا رضا

17 شهريور تولد بابارضا همه خونمون مهمون بودن بعد شام آقايون يكم بزن و برقص كردن و بعدش مراسم تولد شروع شد كيك آورديم شما همش خواب بودي فقط يه عكس ازت گرفتيم كه گريه ميكني ...
22 شهريور 1393

پيش به سوي غار سهولان

علي كيا و مهراد سوار بر كالسكه اينجا خم شدي تا اسب نگاه كني يكشنبه تولد 16 شهريور تولد امام رضا بود رفتيم غار سهولان جاي قشنگي بود سوار قايقم شديم بعضي جاها عمق آب به 60 مترم ميرسيد موقع برگشتن از غار يه كاميون كنار ماشينامون پارك كرده بود كه شما حسابي ذوق كردي و ميگفتي ميخوام سوار شم ...
22 شهريور 1393